ازدواج
تو جوانی و آرزوی زن و فرزندی. ولی می خواهم بپرسم تو مردی هستی که جرئت آرزوی فرزند داشته باشی؟ آیا مرد پیروزمندی هستی؟ بر خود و بر احساسات خود غالب هستی؟ میتوانی جلوی هوا و هوست را بگیری؟ یا این زن و فرزند خواستن یک میل و غریزه حیوانی و اقتضای ضرورت است؟ یا از تنهایی دلتنگ شده ای و با خود سازگار نیستی؟ من می خواهم که این پروزی و استقلال نفس تو باشد که هواخواه زن و فرزند است. فرزند تو باید یادگار پیروزی و استقلال نفس تو باشد تو باید چیزی برتر از خود به وجود آوری. اما نخست باید روح و جسم خویش از سر تا پا درست کنی، تو باید نظیر خود را بوجود آوری بلکه بالاتر و والاتر از خویش بیافرینی! مقصود من از ازدواج این است که دو تن اراده کنند تا یکی بیافرینند که از هر دو بهتر باشد. من ازدواج را احترام متقابلی می دانم که اراده هر دو مبدل به یک اراده شود...