بشناس
خودت را بشناس و افراط مکن...
خودت را بشناس و افراط مکن...
مرگ من سفری نیست،
هجرتی ست
از سرزمینی که دوست نمی داشتم
به خاطز نامردمانش...
من ترک عشق بازی و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
قسم به لبانت به گیسوانت
به کمان ابروانت به صبوی دیدگانت
به درخشش نگاهت به قطار کاروانها
به ساربانها به عروس آسمانها
به جهان وصل و هستی و به جهان روح و مستی به بلندی و پستی،
خدا که می پرستی به امیدم که توهستی
به دو آهوی رمیده به میان تو رسیده
که تو را می پرستم
علت کوتاه بودن دوره جوانی زن فداکاری اوست در راه تولید مثل...
آنچه نیستم برای من خدا و فضیلت است...
اصل آزادی باید چنین باشد: هر کسی درآنچه می خواهد بکند آزاد است، به شرط آنکه به آزادی افراد دیگر صدمه نزند...
شوپنهاور:
تمام زنان بجز عده ای معدود، اسیر هوا و هوسند...
به عقیده زنان وظیفه مردان تحصیل پول است و وظیفه آنها خرج آن...
شوپنهاور:
ممکن است زنها دارای مواهب و استعدادهای عالی باشند ولی نمی توانند نابغه شوند زیرا همیشه اشیاء را از نظر خود می نگرند...
فکر می کنم که عشق یک پرنده است، یک گل، یک ترانه است،
یا که خنده های کودکانه است، هر چه هست جاودانه است.
فکر می کنم که عشق یک ستاره است، یا که آفتاب، یا که ماه، نه...نه عشق یک دل لطیف پاره پاره است.
فکر می کنم که عشق مشعل است،
هر کجا که هست روشنی است، هر کجا که نیست سوت و کور و تیره است، باطل است.
زندگی بدون عشق مشکل است.
فکر می کنم که عشق مذهب است.
آب و باد و خاک و خانه نیست، مکتب است.
عشق یک حقیقت است، اولین پدیده طبیعت است، راز خلقت است، رمز غیبت است.
فکر می کنم که عشق یک گل شقایق است،
یا کلیم در درون قایق است، فکر می کنم خدا هم عاشق است.
فکر می کنم که عشق، روی نیزه های جهل، یک سر بریده است، یا که زخم تیر بر گلوی کودکان نو رسیده است.
عشق در نگاه تابناک یک زن اسیر داغ دیده است.
عشق مرگ نیست، زندگی است، سخت نیست، عین سادگی است.
عشق عاشقانه های باد و گندم است، اولین پناهگاه کودکی، آخرین پناهگاه آدم است.
روی برگ سرخ لاله های نو شکفته در سپیده دم، چو شبنم است
یا مسیح در درون مریم است
یا مسیح در درون مریم است