سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایران IRAN

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عشق.. ازدواج یا شهوت

    نظر

 

تو جوانی و آرزوی زن و فرزندی. ولی می خواهم بپرسم تو مردی هستی که جرئت آرزوی فرزند داشته باشی؟  آیا مرد پیروزمندی هستی؟ بر خود و بر احساسات خود غالب هستی؟ میتوانی جلوی هوا و هوست را بگیری؟ یا این زن و فرزند خواست یک میل و غریزه حیوانی و اقتضای ضرورت است؟ یا از تنهایی دلتنگ شده ای و با خود سازگار نیستی؟ من می خواهم که این پروزی و استقلال نفس تو باشد که هواخواه زن و فرزند است. فرزند تو باید یادگار پیروزی و استقلال نفس تو باشد تو باید چیزی برتر از خود به وجود آوری. اما نخست باید روح و جسم خویش از سر تا پا درست کنی، تو باید نظیر خود را بوجود آوری بلکه بالاتر و والاتر از خویش بیافرینی! مقصود من از ازدواج این است که دو تن اراده کنند تا یکی بیافرینند که از هر دو بهتر باشد. من ازدواج را احترام متقابلی می دانم که اراده هر دو مبدل به یک اراده شود...

من ازدواج را اراده دو نفر برای ایجاد شخص ثالثی که پس از آفرینش بر هر دوی آنان برتری داشته باشد می دانم ازدواج را من احترام متقابل برای آن کسانی که دارای چنین اراده ای باشند می دانم. 

بگذار که حقیقت و مفهوم ازدواج تو چنین باشد! ولی آنچه را که زاید مردان, ازدواج می خوانند من ازدواج نمی دانم.

اینان فقر و آلودگی ارواح و راحتی نفرت انگیز و دو جانبه خود را ازدواج می خوانند و آنگاه به خود گویند که عقدشان در آسمانها بسته شده است. ولی من این آسمان زاید مردمان و خود این وحوش بی تمیزی که در دامهای آسمانی گرفتارند را دوست نمی دارم و دور از من باد! اعتقاد به آن خدایی که در هنگام عروسی به کسانی که برای هم نیافریده است, برکت دهد...

به این ازدواجها نخندید! کدام طفل است که از دست والدین خود فریاد نداشته باشد.

ابتدا به نظرم, آدم, لایق و رسیده برای سرزمینی که در آن به سر می برد آمد ولی چون به زنش نگریستم زمین در نظرم دارالمجانین نمود.

آری, ای کاش هر بار که یک مرد مقدس با غاز بی ارزشی جفت می شد زمین و زمان به لرزه در می آمد!

یکی از این مردان در جستجوی حقیقت, چون قهرمانی روانشد و بالاخره آنچه بدست آورد یک دروغ ملبس به لباس زنانه بود که با آن ازدواج کرد. دیگری که اشرف بود و خیلی در انتخاب همسر خود دقت می نمود, ناگهان مصاحبی دائمی نصیبش شدکه او را برای ابد تنزل داد...

سومی با خدمتکاری که دارای فضایل و محسنات یک فرشته بود, ازدواج کرد و اکنون خود به صورت خدمتکار یک زن در آمده و بایستی فرشته شدن را بیاموزد.

تمام خریداران را من, زرنگ و محتاط یافته ام ولی زرنگ ترین آنان زن خود را دربسته و ندیده انتخاب می کند...

آنچه شما عشق می نامید یک مشت خوشی سفیهانه و زودگذر است و ازدواج شما این خوشیهای سفیهانه را پایان بخشیده و یک سفاهت ابدی را به جای آن باقی می گذارد.

ای کاش عشق شما به زنان و عشق آنان نسبت به شما جنبه همدردی و تمایل نسبت به صفات نیک یکدیگر داشت..

ولی معمولاً بعد از عروسی, آشکار می شود که هر دو حیوان بی تمیزی بیش نیستند..

روزی فرا خواهد رسید که عشق شما به ماورای نفس شما خواهد رسید, آنگاه عشق ورزیدن را خواهید آموخت و بدین منظور شما را وادار به نوشیدن جام تلخ عشق ساخته اند..

در جام گواریا بهترین عشق ها هم تلخی یافت می شود و بدین نحو شما مشتاق و آرزومند زبرمرد و آفریننده می شوید..

تشنگی خلاق, تیر آرزویی است که به سمت زبر مرد افکنده شده, بگو به من, ای برادر: آیا مراد تو از ازدواج این است؟

اگر چنین است این ازدواج و این اراده را من تقدیس می کنم...

 


بدون شرح

لطفاً قبل از خواندن متن، به این مطالب توجه کنید:

1-      لطفاً حداقل 2 بار بخوانید تا کامل متوجه شوید و بفهمید...

2-      بعد از متوجه شدن خودکشی نکنید...(شوخی)

3-      لطفاً در نظرات خود حدس بزنید که این متن را در چه سن و سالی میتوان نوشت و اینطوری فکر کرد...

ممنون از همتون..

 

بودن یا نبودن، مسئله این است که هدف از بودن چیست؟

بودن، یا پشتوانه ای برای زمان نبودن است یا اینکه صرفاً یک کار بیهوده است.

در این میان عقل وارد می شود و نبودن را ثمره زمان بودن می شناساند. پس بودن پشتوانه زمان نبودن است.

یک ذره باید به کمک خویش دریابد که بودنش برای زمان نبودنش مفید و بافایده است یا چیزی جز ضرر برای زمان نبودنش ندارد؟

دست یافتن به جواب این سئوال با تامل و مرور بازه ای از دوران بودن به دست می آید. مفید یا مضر بودن را خود ذره می تواند تشخیص دهد و این موضوع قانونمند نمی باشد.

شاید این سئوال پیش بیاید که برای دسترسی به جواب مطمئن تر باید بازه ی بعد از بازه مورد نظر را نیز در نظر گرفت. اما این همان گذر وجود و بودن است که با داشتن این تفکر طی می شود و یک باره در می یابی که زمان نبودن فرارسیده و در این گذر فقط در اندیشه رسیدن به بازه مفید بودی. شاید هم به بازه مفید دست پیدا کنی که در آن صورت برده ای.

پس این موضوع به هیچ عنوان مسئله ثابت و مقرری نمی باشد که صد البته این موضوع را عقل می پذیرد.

زیرا عدم آن باعث از بین رفتن ارزش زمان نبودن و برابری همگان از نظر مقام و جایگاه در زمان نبودن می شود. اما به هرحال این خود بزرگترین تردید است که در زمان بودن وجود دارد.

حال ذره تشخیص داده که بودنش برای زمان نبودن مفید است یا مضر..

(خیلی مهم)

1-      اگر مفید باشد، این مسئله یک نوع پشتوانه و تقویت برای ادامه بازه های مثبت و احیاناً برخورد به چند بازه منفی، که بودنشان تاثیر در روند طی کردن بازه های مثبت تاثیر ندارد می شود.

البته شاید این بازه های مثبت سبب نزول به بازه های منفی شود که این موضوع در بحثی از جزئیات است نه کلیات.

2-      اگر مضر باشد آنگاه در ذره ای که غیر عقلانی باشد و زود مایوس شود باعث برخورد کردن به انبوهی از بازه های منفی می شود. اما ذره ای که استقامت دارد و امید را در پس عقل حفظ می کند به امید رسیدن به بازه های مثبت و با الهام گرفتن از بازه های منفی این مسیر بودن را طی میکند. در اینجا میزان استقامت ذره نقش مهمی را ایفا می کند، یا ذره دارای استقامت کم می باشد که از ادامه مسیر بودن منصرف می شود. اما دو چیز را نباید فراموش کرد اول اینکه: این ذره همان ذره امیدوار و منطقی است دوم اینکه: استقامت ذره چیزی نیست که در دست او باشد. در این هنگام امید برای ذره چیزی غیر منطقی به حساب می آید. و در نظر ذره تمامی ضوابط و اصول و وعده ها و چیزهای بیم داده شده، همگی بدون اهمیت می شوند.

در این هنگام است که ذره تنها می شود و باید عرصه راترک کند. حال آنکه چگونه ترک کند زیاد مهم نیست. اما بعداز اندکی فکر کردن این ذره ی منطقی در می یابد که تنها ( شاید هم نه، درست باشد) و بهترین راه ترک کردن، رفتن است. رفتن به سوی..............

در کل که بنگریم اتفاق خاصی رخ نداده زیرا تنها ذره ای از میان انبوه ذرات کم شده بی آنکه این موضوع برای دیگر ذرات محسوس باشد و یا از پیش رفتن چرخه حرکت ذرات جلوگیری کند. پس این ذره میرود، هم با عقلش و هم با..........( دلش )

تمام این حرفها نظرات یک ذره ( که وضعیت خود را فهمیده ) می باشد که برای یکی از ذرات نزدیکش تعریف می کند به امید آنکه بتواند به نظری بهتر و منطقی تر برسد، اما هیچ الزامی در این باره وجود ندارد. اما این ذره امیدوار، امیدوار است که اینگونه باشد...

باشد که اینگونه باشد..

تمام

 


پس از مرگم

    نظر

آدمها می آیند و میروند ولی انسان ابدی ست

***

پس از مرگم

    نام و نشانی بر سنگ

   نمی خواهم

و زیوری

   جز زلف سبزه ها،

تنها به یاد دلم شبها

  فانوس کوچکی

    کنار پنجره

    بگذارید


دوباره زندگی

یک خورشید، یک ماه، یک دنیا،یک قلب

 

One sun one moon one world one heart

 

باید بیشتر دل بسوزانیم تا دیگران را بفهمیم             We need to feel more To understand others

 

باید بیشتر دوست بداریم، تا بیشتر دوستمان بدارند            To understand others We need to love more To be loved back

 

باید بیشتر گریه کنیم،تا خود را پاک کنیم              We need to cry more To clean ourselves

 

باید بیشتر بخندیم، تا قدر خود را بدانیم        We need to laugh mere To enjoy ourselves

 

در مواجهه با دیگران باید درسکار و منصف باشیم       We need to be honest and fair Then interacting with people

 

باید روش زندگی مان، بر اخلاقیات استوار باشد         We need to establish, A strong ethical basis

 

باید بیشتر ازخیالات مان ببینیم           As a way of life, We need to see more

 

باید بیشتر بدهیم و کم تربگیریم            Than our own fantasies, We need to hear more

 

باید بیشتر سهیم شویم و کمتر تملک کنیم             And listen to the needs of others, We need to give more

 

باید اهمیت خانواده را به عنوان تکیه گاه اصلی دریابیم          Andtake less

 

We need to share more And  own less

 

 

 


10 آرزو و رمز برای زندگی

1- بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی.

 2- ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره بدست نیاریم نمیدونیم چی رو از دست دادیم.

3-  اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که اون هم همین کارو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش. فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه اینطور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده.

 4- در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خر کرد در یک ساعت میشه یکیرو دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد. ولی یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد.

 5- دنبال نگاهها نرو چون میتونن گولت بزنن.دنبال دارایی نرو چون کم کم افول میکنه.دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره رو روشن کرد. کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه.

6-  رویایی رو ببین که میخوای. جایی برو که دوست  داری. چیزی باش که میخوای باشی. چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی.

7-  آرزو می کنم به اندازه کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی. به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی. به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی.

 8- شادترین افراد لزوما بهترین چیزها رو ندارن. اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو میبرن.

 9- عشق با یک لبخند شروع میشه با یک بوسه رشد میکنه و با اشک تموم میشه.

 10- وقتی به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه میخندیدن. سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن.

 


واعظان مرگ

    نظر

اولاً باید بگم که من از تمام نوشته ها اونی رو دوست دارم که نویسنده, اونو با خون خودش نوشته باشه.. (با خون بنویس! آنگاه خواهی آموخت که خون و روح یکی است)

درک خون دیگران آسون نیست.. به خاطر همین من از خوانندگان سرسری و سطحی تنفر دارم... حالا متن زیر رو از نیچه تقدیم همه دوستان میکنم:

 

 

در این جهان, اشخاصی که واعظ مرگ اند زیادند و زمین, پر از کسانی است که باید آنها را به ترک زندگی دعوت کرد..

زمین آکنده از اشخاص زاید و بی فایده است و اینان سد راه زندگی واقعی هستند. کاش بتوان این ها را به امید عمر جاودان از این جهان دور کرد! مردم, آنها را که لباس زرد یا سیاه به تن دارند  (منظور روحانیون اقوام مختلف) واعظان مرگ می خوانند ولی من آنها را در لباسهایی به رنگهای دیگر هم به شما نشان خواهم داد...

 


بدی و خوبی

اگر شما دشمنی دارید، بدی او را با خوبی پاداش ندهید زیرا این امر موجب شرمساری او می گردد ولی به او وانمود کنید که او با این عمل بد خود برای شما خدمتی انجام داده است..

هزار بار خشمناک شدن شما بر شرمنده شدن طرف، برتری دارد. و اگر کسی شما را نفرین کرد در حق او دعای خیر نکنید، بالعکس شما نیز خود در نفرین کردن به خویشتن با او همداستان شوید...

اگر دوستی نسبت به شما بدی کرد بگویید: من تو را نسبت به آنچه در حق من کردی می بخشم ولی تو این بدی را در حق خود کردی.. و این را من چگونه می توانم بخشید؟


عشق چیست؟

عشق دانش است . دانش و فرهنگ است توامان و آن کس که از این دو بی بهره است توانای عشق ورزیدن ندارد. عشق دلپذیر ترین جهان بینی آدمی است آن جهان بینی نجیب و جلیل که از آغاز تاریخ انسان تا کنون جانهای شیفته بسیاری برای بر پاداشتن جهانی شایسته و بایسته کوشیدند و جان باختند برای :


روزی که کمترین سرود بوسه است


و هر انسان


برای هر انسان


برادریست


روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند


قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است


عشق فروتن است عشق فروتنی است از یاد نبریم که درسرتاسر زندگی خود هرگاه به انسان والایی و شایسته ی عشق برخورده ایم نخستین خصلت برجسته ای که در او یافته ایم فروتنی او بوده است و هر قدر درجه ی دانش و فرهنگ وی بالاتر به همان نسبت فروتنی او نیز افزونتر است...


پس عشق را با این نخستین خصلت بزرگ و خجسته می توان باز شناخت عشق نیکی است عشق همه ی نیکی های جهان را در خود جمع دارد و به همین سبب نیرومند است به سبب همین نیرومندی است که مهربان و ایثارگر است و برعکس دمی به این سنگین دلان و ستمکارگان افسار گسیخته ی سرتا سر جهان بنگرید که سنگین دلی و ستمکارگی آنان به رغم نیرومندی ظاهریشان حاصل ضعف و پلیدی آنهاست...


فریدون مشیری

    نظر

چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟

بدین نامهربانی راندنت چیست ؟

بپرس از این دل دیوانه من

که ای بیچاره ماندنت چیست ؟

***

به امید نگاهت ایستادن

به روی شانه هایت سر نهادن

خوشتر از این آرزویی است

دهان کوچکت را بوسه دادن

***

برای چشم خاموشت بمیرم

کنار چشمه نوشت بمیرم

نمی خواهم در آغوشت بگیرم

که می خواهم در آغوشت بمیرم

 

 


لا لا لا لا

 لا لا  لا لا  همه در خواب نازند

                     دیگه چیزی ندارند که ببازند   

                                           بخواب آروم نه اینکه وقت خوابه

بخواب ای گل که بیداری عذابه      

 نترس از دست بی قانون فردا

           بخواب جونم که قانون داره دنیا                    

                                            بـخواب آروم گل گلدونه خونه                                 

      که بیرون تا بخوای نا مهربونه           

 

لا لا لا لا که قلبم زیرو رو شد 

                           که دست عاشقم پیش تو رو شد    

                                               که باز این دلم دیوونگی کرد

که این دیوونه با عشق زندگی کرد   

 

بخواب ای گل الهی درنمونی 

                             نگیره بغضت از نامهربونی 

                                             بخواب جونم که درها را ببندم

نخوای از من که با گریه بخندم 

 لا لا لا لا  که قلبم.........

 

بخواب آروم که خورشید هم خموشه

                                  اونم باید بره چیزی بپوشه    

                                                 اونم طاقت نداره توی سرما

اونم غافل شد از حال دل ما 

 

 همه اینجا غریب اندر غریبند

                                     همه از بی نیازی بی نصیبند  

                                                   الهی کور بشم گردیده باشم 

میگن اینجا همه مردم فریبند

 

   چه بی قانونه قانونش  

                                         چقدر بی برکته نونش       

                                                       به نرخ هفت جون کندن

شده چیزهای ارزونش

 

  نمی دونی چقدر سخته همون کارهای آسونش

                         همش بغض و همش بغضه رو لبهای خندونش  

 

      نترس از دست بی قانونه فردا.......