شکسپیر
شکسپیر میگه: خیانت
تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ...
خیانت میتواند دروغ
دوست داشتن باشد
!
خیانت تنها این نیست
که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ...
خیانت میتواند جاری
کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد!
شکسپیر میگه: خیانت
تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ...
خیانت میتواند دروغ
دوست داشتن باشد
!
خیانت تنها این نیست
که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ...
خیانت میتواند جاری
کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد!
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته
تقسیم کرده است:
1ـ
آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است.
تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت
جسمی دارند.
2ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که
نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که
هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به
چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
3ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که
نیستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در
بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره
به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که
نیستند هستند.
شگفتانگیزترین آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند
که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم
آهسته آهسته درک میکنیم، باز میشناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند
و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما
وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود.
سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان
میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما
به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و
مجازات زنایش با تو برابر...
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار
همسر هستی.... برای
ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی
به لطف قانونگذار
می توانی ازدواج
کنی... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو... او کتک می خورد
و تو محاکمه نمیشوی... او می زاید و تو برای فرزندش نام
انتخاب می کنی... او درد
می کشد و تو نگرانی
که کودک دختر نباشد... او بی خوابی می کشد و تو خواب
حوریان بهشتی را می بینی... او مادر می شود و همه جا می پرسند
نام پدر....
پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ، دمی درباره توانایی خود در اجرای
آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید . ارد بزرگ
زیبایی غیر از اینکه نعمت خداست. دام شیطان نیز هست . فردریش نیچه
خوشا به حال پیمان منشانی که وجودشان به پیرایه پاکی و شرم آراسته
شده . بزرگمهر
انسانها با دو چشم و یک زبان به دنیا می آیند تا دو برابر آنچه می
گویند ببینند ، ولی از طرز سلوکشان این طور استنباط می شود که آنه با دو زبان و یک
چشم تولد یافته اند ، زیرا همان افرادی که کمتر دیده اند بیشتر حرف می زنند و
آنهاییکه هیچ ندیده اند ، درباره همه چیز اظهار نظر می کنند . کولتون
تملّق خوراک ابلهان است . شکسپیر
آنکه نگاه و سخنش لبریز از شادی ست در دوران سختی نیز ماهی های
بزرگتری از آب می گیرد . ارد بزرگ
دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد .
ارد بزرگ
عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است . زابوتن
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق
میل خود انتخاب می کند . امیل فاگو
دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین . اسکاروایلد
اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی. او را هرگز درک نخواهی کرد.
جبران خلیل جبران
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند .
مارکز
قانون احتمالات یادت نره ، بلاخره یک نفر خواهد گفت بله . آنتونی
رابینز
بهترین خوشبختی ها ، یاری به دیگران است. آلبرت هوبار
آدمیانی که با دیگران روراست نیستند با خود نیز بدین گونه اند . ارد بزرگ
هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ، شاید امید تنها دارایی او باشد .
ارد بزرگ
هیچ اهرمی همچون بردباری و امید نمی تواند مشکلات را از پیش پایت بر
دارد . ارد بزرگ
هر گاه تصمیم شایسته ای گرفتید ، آنرا رها نکنید. آنتونی رابینز
هر گاه عشقی را از کف دادم بسیار آزرده شدم
اما حال بر این باورم که انسان هیچکس را
از دست نمیدهد. زیرا هیچ فردی مالک کس دیگر نیست.
و این تجربه راستین آزادی است: داشتن مهمترین چیز در دنیا
بی آنکه مالکش باشی.
<پائولو کوئیلو>
من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
یه عمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو دادیم و حرفا رو گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
گل های سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از کار ساعت پیر رو طاقچه
گل های قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو
لب خشکم ببین
چشم ترم را
بیا از باده پر
کن ساغرم را
دلم در تنگنای
این قفس مرد
رسید آن دم که
بگشایی پرم را