سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایران IRAN

صفحه خانگی پارسی یار درباره

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه‎ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من رمیدم نگسستم

بازگفتم که نه تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای دردا من اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

 


گردش سایه ها

انجیر کهن سر زندگی اش رامی گسترد

زمین باران را صدا می زند

گردش ماهی آب را می شیارد

باد میگذرد چلچله می چرخد و نگاه من کم می شود

ماهی زنجیری آب است و من زنجیری رنج

نگاهت خاک شدنی لبخندت پلاسیدنی است

سایه را بر تو فرو افکنده ام تا بت من شوی

نزدیک تو می آیم بوی بیابان می شنوم : به تو می رسم تنها می شوم

کنار توتنهاتر شدهام

از تو تا اوج تو زندگی من گسترده است

از من تا من تو گسترده ای

با تو بر خوردم به راز پرستش پیوستم

از تو براه افتادم به جلوه رنج رسیدم

و با اینهمه ای شفاف

با این همهای شگرف

مرا راهی از تو بدر نیست

زمین باران را صدا می زند من ترا

پیکرت را زنجیری دستانم می سازم تا زمان را زندانی کنم

باد می دود و خاکسترش تلاشم را می برد

چلچله می چرخد گردش ماهی آب را می شیارد فواره می جهد :‌ لحظه من پر می شود


پرنده مردنی است..

دل‌ام  گرفته  است

 

دل‌ام  گرفته  است..


به  ایوان  می‌روم  و  انگشتان‌ام  را

بر  پوست ِ  کشیده‌ی ِ  شب  می‌کشم


چراغ‌های ِ  رابطه  تاریک  اند

چراغ‌های ِ  رابطه  تاریک  اند


کسی  مرا  به  آفتاب

معرفی  نخواهدکرد

 

کسی  مرا  به  میهمانی ِ  گنجشگ‌ها  نخواهدبرد

 

پرواز  را  به  خاطر  بسپار

 

پرنده  مردنی  است...

 


زندگی

شاید بگویید: خوب، زندگی من دقیقا مطابق با توقع‎هایم نیست..

اگر در همین زمان زندگی از شما بپرسد: تو برای من چه کرده‎ای؟ چه پاسخ میدهید؟ آرزوی کوتاه کردن راه، به شما سرعت نمی‎بخشد: باید میان سخت‎گیری و رحمت، میان انضباط و سهل‎انگاری توازن برقرار کرد. بدون تلاش، هیچ چیز رخ نمی‎دهد، حتی معجزه. برای آنکه معجزه‎ای رخ دهد، ایمان لازم است. برای ایمان داشتن، باید حصار پیش داوری‎ها را برچید. برای ویران کردن حصارها، شهامت لازم است.. برای شهامت داشتن، غلبه بر خوف لازم است.. و همین طور پیش می‎رود..

بگذارید با روزگار خویش از در آشتی در آییم.. نباید از یاد ببریم که زندگی هوادار ماست.. او نیز خواهان رشد است.. بگذارید یاریش کنیم...